دلم گرفته است ...

دلم گرفته

از زمانه ی بی رحم

که در همه ج تیر می اندازد و با چهر ه ی گل رز

به خریداران ارائه میکند...

عشق شان را مبتلا به هیچ میکند و

تیر بدانها می دهد...

و به من نیز...

تیر هایی دو شعله...

که اگر به قلبم رسوخ کند راهی جز

ویرانی پل های  پشت سر نخواهم داشت...

اما

من دیگر دلم گرفته و تنها راه گریز...

بودن است!

ایستادگی

و

من بودن!

و تا بنده نشوم از این دام ها

رهایی نخواهم یافت....

اگر همه بارانی بودند

اگر همه بارانی بودند...

دلها بارانی بود

نفس ها بارانی بود...

دیگر بر سر بی اعتمادی به باران شاخه های بید مجنون را نمیشکستند...

و بر سر بی اعتمادی به گل ها به آنها تهمت دروغ نمیزدند...

دیگر به دریا حسودیمان نمی شد..

همه خودمان بودیم...

خودِ فطرتمان!

 

باران....

باران

ترنم حسی دوباره است

حسی که از شبنم روی گونه ها تا اشک روی برگ درختان پر است

همیشه آمدنش مژده می دهد...

یکبار پاییز دل ها و

دیگری بهار دل ها

و اما کِی می آید و

آلایش دلها را می زداید و

مژده می دهد ای اهل عالم!

بهار در راه است

را نمیدانم...

ولی

نزدیک است...

می آید...

 

فقط خودت باش!

فقط خودت باش!

خودت یعنی همان که دیگران نیستند!

یعنی هیچکس مثل خودت نیست!

خودت باش!در دنیای خودت!

در دنیای خودت غمگین باش!

اگر در دنیای خود غمگین باشی شادی!

و اگر در دنیای واهی و دنیای پست شاد باشی!آنوقت است که غمگینی!

در دنیای خوت گریه کن و برو!به انتهای بودن!

آنوقت است که میفهمی بودن یعنی من!یعنی من بودن!

و من بودن یعنی:

عاشق رضای حق بودن!

یاحق!

ببار ای دل!

 

ببار ای دل !

ببار که هنوز در دغدغه های خود گم شده ای و

هیچ صدایی را فرا نمیگیری!

ببار که دیگر دلت را به دریا نمی زنی..

ببار که دارد می رود و نگاهش نمیکنی

دارد می رود و می خواهی به یادت باشد...

غافل از آنکه

تنهایی اش را حس کنی

غافل از آنکه دلت به حال دلش بسوزد...

ببار ای دل !ببیار که با تو بود و تو با او نبودی!

ببار که تا همیشه ی تاریخ فرصت با او بودن را به زودی از دست خواهی داد...

ببار!

ببار!

آری !ببار آنچنان در کوچه های بی یار و یاور گم اش نمودی تا بدینجا رسید...

حالا دیگر رفتنش نزدیک است...

اما !

به هر حال تو دیگر چندین ماه با او بودن را هلاک نمودی...

ترا به جان لاله های زخمی رحمی کن

و اینبار از دستش مده!

اگر برود تا سالی دیگر معلوم نیست باشی!

معلوم نیست بتوانی یک ماه دیگر را با او بمانی...

آیا تضمینی برای سال بعد داری؟

ببار ای دل که دارد تمام می شود

تمام می شود و آنگاه که پر کشید خواهی فهمید چه کردی...

ببار ای دل !

ببار که چندین ماه رفت

تو ماندی و این چند ِپایانی!

خودت را پیدا کن!

خاطرات بچه گی ات را رها کن وخودت باش!

 

از خویشتن خویش بگذر

از خویشتن خویش بگذر

خودت را رها کن در تمام رهایی های زمین

باید رها باشی تا بتوانی اثبات کنید

تا بتوانی با زیرکی بمانی

زندگی کنی

در عشق

و بمیری

در

 خوشی!

دو ضرب در دو سه نمی شود!در هیچ کجای جهان!

ولی اگر زیرک باشی

می توانی در دفترت دو ضربدر دو را با زیرکی به سه برسانی!

همه اینها فقط راهش

گذشتن تو

از خویشتن ِ خویش است!

 

زندگی خیس شدن در حوضچه ی اکنون است!

راه ها بسیار است و همیشه ...

همیشه آسانترین راه بهترین راه نیست!

همیشه راه های میان بر مطلوب نیستند..

همیشه جاده های میانبر بدون چاله  و تمیز و آسفالت شده نیستند....

همیشه  صرف وقت زیاد برای یک چیز کوچک اثبات احمق بودن فرد نیست

و همیشه...

همیشه بهترین راه

عاقلانه ترین راه نیست

همیشه چتر در زیر باران مصونیت نمی آورد!

شاید اتومبیلی رد شود و به جای اینکه لباسهایت خیس بشود...

 

لباسهایت گِلی بشود در حالیکه چتر به دست داری...

باران دیگر تنها نیست...

 

نگو که هوای رفتن کرده ای

 نگو که دلت را به دریا زده ای

 نگو که دیگر هست و نیستت را داده ای

نگو که نمی شود...

 نگو که امواج خروشان دریا آرامشی از تو است

  نگو که آن همه عشق را به دست بادهای موسمی می سپاری و به هرکوی و برزنی نثار می داری

نگو که دیگر عشق مرده است

...

 دریا همه ی تنهایی باران است

 و باران...

و باران در تنهایی خویش ابری است!

دریا همیشه شفیق باران

و باران

در اعماق دریا

دیگر تنها

نیست!