اگر همه بارانی بودند

اگر همه بارانی بودند...

دلها بارانی بود

نفس ها بارانی بود...

دیگر بر سر بی اعتمادی به باران شاخه های بید مجنون را نمیشکستند...

و بر سر بی اعتمادی به گل ها به آنها تهمت دروغ نمیزدند...

دیگر به دریا حسودیمان نمی شد..

همه خودمان بودیم...

خودِ فطرتمان!

 

نظرات 5 + ارسال نظر
hamidel جمعه 20 مهر 1386 ساعت 12:54 ق.ظ http://hamidel.blogsky.com

واااااای که چه قشنگ گفتی : دیگر به دریا حسودیمان نمیشد * عالی بووود عزیز

کاظم یکشنبه 22 مهر 1386 ساعت 07:01 ق.ظ http://lonlyviolon.blogsky.com

کاش همه بارانی بودند
اما دلهاشان
نه دیده هاشان
کاش هیچ کس تهمت نمی زد به گلی
و لگد مال نمی شد دلی


قشنگ بود

مریم دوشنبه 23 مهر 1386 ساعت 09:48 ق.ظ http://www.sokotekhak.blogfa.com

سلام
خوبین
من مریم وبلاگ مهر پنهانم
خوشحال میشم به من هم سر بزنید
موفق باشید

مزاحم دوشنبه 23 مهر 1386 ساعت 03:24 ب.ظ http://kahfelvara.parsiblog.com

الو خواهری چرا جواب نمی دی نکنه قهری
چرا دیگه نمیای به وبلاگم سر بزنی ؟دلم برات خیلی تنگ شده منتظرم
متن خیلی قشنگی نوشتی راستی یه کار مهم باهات دارم
التماس دعا خدا حافظ

pari دوشنبه 14 آبان 1386 ساعت 08:23 ب.ظ

agar hamvareh be yad dashteh bashim ke hanooz cheshmi an bala delvapase mast digar sargardani dar selloolhayeman rekhneh nemikonad va tabe gheflat rooheman ra fra nemigirad. ( kheily khoshgel bood)!

سلام
دیگر سرگردانی در سلولهایمان رخنه نمی کند...نمیکند...نمیدانم چرا همیشه وقتی کم می آورم یاد آن بالایی می افتم...همیشه ...هوای دلم که بارانی میشود....یادم می آید که هست...
دلم گم شده است چراغی به من بدهید...تادر تاریکی مطلق پیدایش کنم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد