اگر همه بارانی بودند...
دلها بارانی بود
نفس ها بارانی بود...
دیگر بر سر بی اعتمادی به باران شاخه های بید مجنون را نمیشکستند...
و بر سر بی اعتمادی به گل ها به آنها تهمت دروغ نمیزدند...
دیگر به دریا حسودیمان نمی شد..
همه خودمان بودیم...
خودِ فطرتمان!
واااااای که چه قشنگ گفتی : دیگر به دریا حسودیمان نمیشد * عالی بووود عزیز
کاش همه بارانی بودند
اما دلهاشان
نه دیده هاشان
کاش هیچ کس تهمت نمی زد به گلی
و لگد مال نمی شد دلی
قشنگ بود
سلام
خوبین
من مریم وبلاگ مهر پنهانم
خوشحال میشم به من هم سر بزنید
موفق باشید
الو خواهری چرا جواب نمی دی نکنه قهری
چرا دیگه نمیای به وبلاگم سر بزنی ؟دلم برات خیلی تنگ شده منتظرم
متن خیلی قشنگی نوشتی راستی یه کار مهم باهات دارم
التماس دعا خدا حافظ
agar hamvareh be yad dashteh bashim ke hanooz cheshmi an bala delvapase mast digar sargardani dar selloolhayeman rekhneh nemikonad va tabe gheflat rooheman ra fra nemigirad. ( kheily khoshgel bood)!
سلام
دیگر سرگردانی در سلولهایمان رخنه نمی کند...نمیکند...نمیدانم چرا همیشه وقتی کم می آورم یاد آن بالایی می افتم...همیشه ...هوای دلم که بارانی میشود....یادم می آید که هست...
دلم گم شده است چراغی به من بدهید...تادر تاریکی مطلق پیدایش کنم...