خوب...
عطر های خوب
به قدری خوبند
که حتی
شیشه های خالی شان هم
بوی خوب می دهد
آدم های خوب
مثل عطر های خوبند
به قدری خوب هستند
که همیشه یادشان
به آدم
حس خوبی می دهد
حتی اگر از این آدم ها
دور باشی
باز هم خوبی شان
نصیبت می گردد...
عطر های خوب
به قدری خوبند
که حتی
شیشه های خالی شان هم
بوی خوب می دهد
آدم های خوب
مثل عطر های خوبند
به قدری خوب هستند
که همیشه یادشان
به آدم
حس خوبی می دهد
حتی اگر از این آدم ها
دور باشی
باز هم خوبی شان
نصیبت می گردد...
بسم رب الزهراء "س" و الشهداء و الصدیقین
جانا...
میگویند
سری را که درد نمیکند
دستمال نمیبندند،
ولی سر من
درد میکند برای مهری که
نام مقدس تو
روی آن حک شده باشد...
حسین من...
بسم رب الزهراء"س" و الشهداء والصدیقین
"حدیث قدسی"
اگر این هایی که به من پشت کرده اند، می دانستند که چگونه در انتظار برگشت آنها و مشتاق ترک گناهانشان هستم، از اشتیاق می مردند...
خدایا ما به سوی حسینت رو کردیم...
فروا الی الحسین شدیم...
جایی رو نداریم...
آغوش باز حسین، دردانه خودت...
بسم رب الزهرا (س) و الشهداء و الصدیقین
هفت سال قبل...
کربلا رفته ها...
برای تو مینویسم فرشته خوبیها...
کسی نبود که مارا پناه دهد اما...
هزار مرتبه قربان این مرام حسین...
پ.ن: یکی بمن گفت که هر کسی چیزی را در حرم امام حسین ع گم میکند حتما او دوباره به آنجا باز میگردد...
حسین جان من ای حبیب من
من روحم را در کنار درب حرمت گم کرده ام...
آیا لیاقت بازگشت دارم؟
سلام...
دوباره و شروعی نو...
بعونک یا لطیف
نه بهتر بگم رفتن بعضی ها...
فرق میکند جنسش...
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
دعا کنید اونجور که دوست دارید بمونید...
چون همونجوری هم که دوست دارید میروید...
اون دوستانی که مایل هستند ما را در تهیه مستند مادران شهدای گمنام یاری کنند اطلاع بدهند...
پ.ن:
شماهایی که دنبال شهدای امر به معروفید...
اخلاق امر به معروف رو اول یاد بگیرید بعد...
اول خودتون رو نهی کنید بعد مارو امر...
موفق و موید باشید...
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
روز خوبی است هجرت برای جهاد...
صیاد که باشی در هجرت از خود مجاهدی خواهی شد که صیدت خود به دنبالت خواهد امد...
درست مثل شهادت که به دنبال بعضی ها میدود...
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
وقت جدایی رسید، باد مخالف وزید
از شرر داغ تو، پشت برادر خمید
پشت و پناهم شكست، پشت سپاهم شكست
فاطمه در كربلاست، علقمه در خون نشست
از جان خود سیرم ای خدا
از داغش میمیرم ای خدا
اهل حرم، نالهكنان
با مادرم، تو هم رفتی
حالا كه من بیلشكرم
میر و علمدار من
یوسف بازار من
ماه سپاه حسین
یار وفادار من
حسین حسین، یا حسین...
العطش كودكان، هلهله دشمنان
ولوله كاروان، بر لبم آورده جان
جانم را آوردی بر لبم
من فكر فردای زینبم
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ...
«بیوت النبی» یعنی خانه های پیامبر(ص)...
خانه ی خانم زهرا(س) هم خانه پیامبر(ص) بود...
مومنان حتی اجازه ورود نداشتند...
این حرامیان چگونه آمدند و زدند...
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
اینم زهرا بانو...
عکس هفت روزه گی اشونه...
فاطمیه ای بودن...
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
گردان پشت میدون مین زمینگیر شد...
چند نفر رفتن معبر باز کنن...
14ساله بود...
چند قدم دوید سمت میدان...
یکدفعه ایستاد!!
همه فکر کردند ترسیده!!!
یکی گفت: خب ! طفلک همش 14 سالشه!!!
پوتین هاشو داد به بچه ها و گفت:"تازه از گردان گرفتم ، حیفه! بیت الماله!"
و پا برهنه رفت...
.
.
.
.
آی متصدیان بیت المال حواستون باشه...
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
اگر به کربلا می روی، دلت را ببر!
و اگر باز می گردی، نیاور...بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
ماجرای قفل سازی که امام زمان(عج) به ملاقات او رفت
سید نگاهش را برگرداند و گفت: نیازی نیست شما به دنبال ما بگردید، مثل این قفل ساز باشید تا خود به زیارت شما بیاییم...
پ.ن:
کاری درپیش گرفته ام...
دعا کنید بتونم مثل این قفل ساز باشم...
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
حتی عباس علیه السلام هم که باشی، در اوج مشکل گشاییت میشود برای تو کاری کرد و به تو کمک رساند...
آنچنان که امام صادق علیه السلام در زیارت عموی گرامیشان عباس علیه السلام به ما یاد دادند این فراز را:
وَ نُصْرَتِی لَکُمْ مُعَدَّةٌبرادر عباس علیه السلام هم یاری میخواست...
"هل من ناصر ینصرنی" امام را که یادمان هست...
و تنها اوست که در زیارتش لبیک میگوییم:"
يا اَبا عَبْدِاللهِ الحسين(عليه السلام)
لَبَّيْكَ داعِي الله!
اِنْ كانَ لَمْ يُجِبْكَ بَدَني عِنْدَ اسْتِغاثَتِكَ
وَلِساني عِنْدَ اسْتِنْصَارِكَ، لبيك اي دعوت كنندة الهي!
اگر به هنگامة فريادخواهيات بدنم تو را اجابت نكرد...
و به هنگام ياري خواهي ات، زبانم به تو پاسخ نداد...
و در زیارتش اینگونه لبیک دادیم...
فَقَدْ اَجابَكَ قَلْبي وَسَمْعي وَبَصَريپس قلب و گوش و چشم من تو را اجابت كرد...
او تشنه لبیک بود...
به ما بیاموز راه لبیک را...
هنوز در زیارت سیدالشهدا به دنبال یار می گردند...
وَ أَنَا لَکُمْ تَابِعٌ وَ نُصْرَتِی لَکُمْ مُعَدَّةٌ حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَو من پیرو شما و براى یارى شما مهیا هستم تا هنگامى که فرمان و حکم خدا فرا رسد که او بهترین حکم کنندگان است...
برادر عباس هم یاری میخواست...
وَ قَلْبِي لَكُمْ مُسَلِّمٌ وَ رَأْيِي لَكُمْ تَبَعٌ وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ حَتَّى يُحْيِيَ اللَّهُ تَعَالَى دِينَهُ بِكُمْدلم تسليم شماست، رأيم تابع شماست، و يارىام براى شما مهيّاست، تا زمانى كه خدا دينش را به وسيله شما زنده كند...
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
گفتند چه شد یاد شهیدان گفتند...
یک کوچه بنامشان نکردیم مگر...
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
من قُتل مظلومًا فقد جعلنا لوليِّه سلطانًا
آیه 33 سوره اسراء
دلم تنگ حس ِ صداي ِ الله اکبر ِ شهدا
پس مادر! صدا کن مرا که صدای تو خوب است؛ صدای تو سبزینه خوبیهاست...
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
شرط عشق جنون است...
ما که ماندیم مجنون نبودیم...
بعونک یالطیف
پ.ن:
مختار چنان با حسرت میگفت که تمام بدنم به رعشه افتاد...
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
بچه که بودیم تو حیاط خونه و هرجا که میشد دنبال بازی و بالا بلندی میکردیم...
بزرگتر که شدیم فهمیدیم بالا بلندی دنیا نمی ارزه به دنبال بازی اش...
ولی...
بعونک یالطیف
پ.ن:
فقط همین
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
بیشتر از اینها باید خسته بشم...
چون هنوز علت خستگیم رو نفهمیدم...
این قصه سر دراز داره...
خیلی هم جالب نیست...
مایه تاسف هستش...
آره راست میگن که دنیا و لذت هاش اینقدرام ارزش سر خم کردن نداره...
پس بگو چیکار کنم...
چجوری باید برگشت به اون مسیر...
بعونک یالطیف
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
فقط خودش از حال زار من در این پُست خبر دارد...
عِلْمُهُ بِحاليْ حَسْبيْ عَنْ مَقالي...
بعونک یالطیف
پ.ن:
دردمندم...
اما شاكي نيستم...
گرفتارم...
اما ناشكر نيستم...
خدايا من فقط خسته ام...
خيلي خسته...
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
ده سالِ تمام، صبح که می رفت؛ مادرش پیشانی اش را می بوسید...
عصر حیاط را آب و جارو می کرد. می نشست لب ایوان تا برگردد...
بیش از بیست سال است که مادرش پیشانی اش را نبوسیده...
ولی هنوز عصرها حیاط را آب و جارو می کند...
می نشیند لب ایوان و نگاه می کند به در...
بعونک یالطیف
پ.ن:
باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض...
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
سه ساله بود که پدرش آسمانی شد...
دانشگاه که قبول شد، همه گفتند: با سهمیه قبول شده!!!
ولی...
هیچوقت نفهمیدند...
کلاس اول، وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا؛
یک هفته در تب ســـــــوخت...
بعونک یالطیف
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا
سوره احزاب ؛ آبه ۲۳
از مومنان مرداني هستند که به پيماني که با خدا بسته بودند وفا کردند
بعضي بر سر پيمان خويش جان باختند و بعضي چشم به راهند و هيچ پيمان خود دگرگون نکردهاند.
بعونک یالطیف
پ.ن:
دوباره تکرار...
مادر هم مصداق مِنَ الْمُؤْمِنِينَ است...
رِجَالٌ نیست...
ولی صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ در موردش صدق میکند...
و همچنین مَّن يَنتَظِرُ ...
و هنوز هم منتظر است و پیمانش استوار و...
او هم مردی است در این نامرد بازار روزگار...
دستت را میبوسم...
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
هر کس با حسین علیه السلام بنشیند باید هم سرش را بالا بگیرد...
هر کس با حسینیان همراه شده، آزاد شده است...
مثل حّر...
"ارفع رأسک"...
امام علیه السلام را که هنوز به خاطر داری؟!...
بعونک یالطیف
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
آقا مهدی...
دلم برات تنگ شده آقا مهدی...
مخصوصا برای این تکه کلامت که خیلی با دل بچه بسیجی ها بازی میکرد...
"الله بنده سی"...
بعونک یالطیف
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
می خواست بره و بچه ها منتظرش بودن...
حس عجیبی داشت، انگار می دونست این دفعه برگشتنی نیست!
اضطراب داشت که چجوری با مادر خداحافظی کنه...
با خودش می گفت: «یعنی الان چی می خواد بگه، من که طاقت ندارم بشنوم...»
فکر می کرد الان قراره بشنوه که پسرم زود برگرد! من رو تنها نذار و زود به زود بهم زنگ بزن و...
بالاخره دلش رو زد به دریا و رفت جلو، دست مادر رو بوسید و از زیر قرآن ردش کرد...
منتظر شنیدن شد که یه دفعه مادر گفت:
«خداحافظ پسرم، سلام من رو به حضرت زهرا(س) برسون»
بعونک یالطیف
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
حجاب...
شهید...
وصیت...
سرخی خون من...
سیاهی چادر تو...
حمید رضا نظام...
بعونک یالطیف
پ.ن:
داشتم تو گلزار شهدا قدم میزدم...
یهو چشمم به مزارش افتاد...
حمید رضا رو میگم...
جمله اش تو گوشم بود...
مجوز ورود تو به بهشت...
فقط همین...
خواهرم! حجاب مجوز ورود تو به بهشت است آیا واقعا بهشت را نمی خواهی؟
شهید حمید رضا نظام