فوقع ماوقع

اینجا قلب من است که متزلزل است...
زلزله آمده..
ویران کرده.
امدادگر می خواهد.
امدادگر!
یعنی می آید...
نه نه...
خیلی وقت است که آمده یعنی خیلی وقت است که بوده و من نبوده ام...
گفته و من نشنیده ام...
خواسته و من نخواسته ام!
آری این زلزله هم کار خود اوست...
اما این زلزله تمام سیاهی هارا ویران کرد
و حالا من هستم که باید بنا کنم خانه ای از خشت و گل آدمیت!
هزینه اش فقط مراقبت است از خود.
یعنی تو!حواست باشد!
برای اینکه به او برسی و سپاسگذاری اش کنی
باید!!!!باید از راه های میانه به او برسی
و او را بیابی...
این راه دل می خواهد
بساز و دل نبند و برو
تنها اوست که پاسخ دلداده گی هایت را خواهد داد...