خانه عناوین مطالب تماس با من

هوای بارانی

هوای بارانی

درباره من

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ... ادامه...

روزانه‌ها

همه
  • یه پوتین یه پلاک
  • از خاک تا افلاک
  • واگویه ها
  • کافه اندیشه
  • مصاحبه با وبلاگ نویسان
  • صدای شکسته
  • همشهرکی

پیوندها

  • رویای صدا
  • الهی نامه
  • انکار ما
  • شهدا زنده اند!(وبلاگ خودم)
  • مسجد امام خمینی ره شهرک شهید محلاتی

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • d
  • .
  • ---
  • جدایی
  • تو جمله گفتی من راز...
  • معراج شهدا(پادگان شهید محمودوند)
  • بی نام
  • گناه
  • جای خدا
  • دنیای من
  • شهید عبدالحسین شاه زید
  • هدف
  • من
  • چه خدای بدی
  • فوقع ماوقع

نویسندگان

  • یکی 35

بایگانی

  • اردیبهشت 1393 1
  • اسفند 1392 1
  • اردیبهشت 1392 1
  • مرداد 1389 1
  • اسفند 1388 1
  • آذر 1387 8
  • مرداد 1387 1
  • خرداد 1387 1
  • اردیبهشت 1387 1
  • فروردین 1387 2
  • آذر 1386 1
  • آبان 1386 1
  • مهر 1386 10
  • شهریور 1386 5

آمار : 46895 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • d سه‌شنبه 16 اردیبهشت 1393 09:20
    تاحالا شده به جایی برسی که پر باشی در حد انفجار ولی هرچی تقلا میکنی هم نتونی با هیچکی درددل کنی؟؟ تقلا کنی اما یچیزی تو مغزت بگه اصن چی بگم؟ مگه حرفی هم هست که بزنم؟ میبینی نه فقط داری میتترکیییی!!!
  • . پنج‌شنبه 15 اسفند 1392 13:01
    همه که دور می شوند................
  • --- شنبه 7 اردیبهشت 1392 19:41
    بمونه حسرت به دل تو دیگه محاله پیش تو بشینم
  • جدایی یکشنبه 10 مرداد 1389 17:41
    برای جدایی بهانه ای نیست جز نبودنت جز مرا ندیدنت عزیز دل!
  • تو جمله گفتی من راز... دوشنبه 24 اسفند 1388 17:50
    بنویس شهید و بعد برو سر سطر... همان ها که نخل هایشان بدون سر نماز می گذارند ... ...و بیدهای مجنون در اهتزارند... از این سطر به آن سطر ... از این خط به آن خط ...از این خاکریز به آن خاکریز... حالا دیگر این همه شهید را کلمه ها تشیع می کننند... اصلا این خط آخر ندارد ... بدون معطلی به جای نقطه اشک هایت را بگذار و برو ... «...
  • معراج شهدا(پادگان شهید محمودوند) جمعه 22 آذر 1387 09:46
    اینجا عروج عاشقان داغی به دل دارد اینجا تمام عشق های و هوی لحظه های بیکران جبهه ها دارد همه مستند و دیوانه همه در غیر کاشانه ولی همچون پرستوها به دنبال یه کاشانه من ِ بد بخت شرمگین و من ای از خود سرآزین و من ای که لحظه های خود به جای عشق بازیم و کجا رفته است دل از من کجا رفته است روح من من از چند یاس پرسیدم یکی گفتش...
  • بی نام جمعه 22 آذر 1387 09:19
    عشق ،عشق است و تمنای وصال تو در او بارخدایا!چه کنم مست تو و آن شده ام سال اول دبیرستان
  • گناه جمعه 22 آذر 1387 09:17
    چه کنم در دل شب های سیاه افتادم چه کنم باز به بی تابی و زار افتادم از چه ای دل تو توانی بروی سوی خدا گو تا باز بیارم کمی از لطف و عطا سال اول دبیرستان 1385-6
  • جای خدا جمعه 22 آذر 1387 09:14
    دیر بازی است که من آمده ام از درونِ غم و درد تا باور ِ دل دیر بازی است شکفتم از نو مثل یک غنچه ی سرخ حال من آمده ام... باید بود،باید ساخت باید داشت قلبِ سلیم گرچه من نفهمیده ام هنوز به کجا باید رفت لکن می شود از غم و رنج به درون دل خود رفت و خدا را یافت کرد... سال اول دبیرستان زنگ ریاضی(خانم حقانی) 1385-6
  • دنیای من جمعه 22 آذر 1387 09:09
    زندگی راه به بیراهه و جایی دگر است دگرین راه فنا نیست جهانی دگر است این جهانی که بسازی نه تمام ِ دنیاست جایگاهی به خدا به زسرای گذر است سال دوم دبیرستان ترم دوم زنگ تاریخ ادبیات 1386-7
  • شهید عبدالحسین شاه زید جمعه 22 آذر 1387 09:07
    عشق را با عشق در هم می دهند گریه را با زار یکدم می دهند این سوارانی که بینی در نثار عشق را با خون می سازند وصال عشق را با خون ِ یک سر می دهند عشق را بی دست و مرحم می دهند مرحمش را در سماوات ِبرین از نیِستان ِ رضایت می دهند سال اول دبیرستان ترم دوم-زنگ فیزیک (خانم قاسمی) 1385-6
  • هدف جمعه 22 آذر 1387 09:01
    در رَهِ عشق تو چه باید سرود در هدفِ عشق چه باید سکوت در سر من شور و صفای خداست در دل من عشق همیشه خداست عشق من آن نیست که هی بگذرد بر سر هر فاصله مِی بگذرد ذهن!فراتر ز رُخِ یار رو تا که ببینی فلکِ راه رو عرش و فلک در ره کوی تو است مهر خدا در سر و روی تو است گر ره ِ کوی تو خدایی شود عشق فراتر زغباری شود راه وزین برگزین...
  • من جمعه 22 آذر 1387 08:51
    من نه آنم که توانم دلِ اورا ببرم دیگران در دلِ او جای دگر می نگرند پیشتر باید رفت بعد ها زائد رفت در کجای دلِ او می توان تا بعد رفت... سال اول دبیرستان زنگ زبان فارسی 6-1385
  • چه خدای بدی جمعه 11 مرداد 1387 19:28
    از چه نداری خبر از خویشتن یار حضور و تو نداری حضور همیشه وجدان حرف آخر را می زند این وجدان است که باید بگوید فطرتی که قوی شده باشد و او... یعنی محبوب دل ها آن را پرورانده باشد... اگر باران برای نشستن بر دل زمین جایی نداشت و از قبل اجاره نکرده بود... آنوقت همه اش خاک می شد در زیر زمین... آنوقت دیگر نه کسی میفهمید باران...
  • فوقع ماوقع یکشنبه 26 خرداد 1387 12:37
    اینجا قلب من است که متزلزل است... زلزله آمده.. ویران کرده. امدادگر می خواهد. امدادگر! یعنی می آید... نه نه... خیلی وقت است که آمده یعنی خیلی وقت است که بوده و من نبوده ام... گفته و من نشنیده ام... خواسته و من نخواسته ام! آری این زلزله هم کار خود اوست... اما این زلزله تمام سیاهی هارا ویران کرد و حالا من هستم که باید...
  • - جمعه 6 اردیبهشت 1387 00:01
    نگو که هوای رفتن کرده ای نگو که دلت را به دریا زده ای نگو که دیگر هست و نیستت را داده ای نگو که نمی شود... نگو که امواج خروشان دریا آرامشی از تو است نگو که آن همه عشق را به دست بادهای موسمی می سپاری و به هرکوی و برزنی نثار می داری نگو که دیگر عشق مرده است ... دریا همه ی تنهایی باران است و باران... و باران در تنهایی...
  • قطعه ای از قلب پنج‌شنبه 29 فروردین 1387 12:30
    نمی دانم باید از کجا شروع شود قصه ی سرگردانی من قصه ای ک ه هرگز شروعش در ظاهر طلایی نبود و درپایان رسمش طلایی شدن است آفتابی که از پشت ابر تابید و نگذاشت همانطور یخ بزنم و روزهایی که هرکدامشان جنگلی است از پیچیدگی.دل که میگویم دل است واقعا دل است که اگر نبود اینطور از همه چیز و همه کس عبور نمیکرد تا به آخرین جاده...
  • گناه... پنج‌شنبه 22 فروردین 1387 12:01
    بگذار محو شوند! بر رویشان که سد ببندی ممکن است بشکند و دنیایت را رنگ کند نگه ندارش، عتیقه اش خیلی ارزان است تازه که محو شود خریدار سرمایه دار دارد تکرارش نکن!شاید با جانت انس گیرد و با سنگینی خود به دریای نارنجی و هجران موعود بکشاندت! ****گریزی از درس" رودها"در کتاب جغرافیای استان تهران سال دوم انسانی ،به گناه.
  • اینجا هنوز باران می آید ...ولی نمیدانم چرا... جمعه 16 آذر 1386 21:37
    اینجا هنوز باران می آید اما هرچه می آید نمی دانم چرا دلهای اینان بارانی نمی شود باران را می خوانند باران را زار می زنند باران می آید فرار می کنند آمدن باران را با پایان آن توجیه میکنند... باران میآید!نه که نیاید! دلهای اینان انگار که سایه بان دارد! سایه بان دلت را بردار! بگذار باران بیاید دلت را بارانی کند بارانی ِ...
  • کمربند ایمنی ات را محکم ببند و شتاب کن... جمعه 4 آبان 1386 09:40
    باران...باران...باران... دیگر دارد شروع می شود گریه های بی پایان و من پاییزی تر از او باصدای گوش نوازش هم صدا می شوم... صدایی با زمزمه های همیشگی که تنها اینجا فرایش میخوانی و بدانها گوش فرا می دهی... واگر دلت را دریایی کنی ..همیشه و همه جا نوای بارانی اش را حس خواهی کرد اینجا آخر جاده است! تمام شد همه ی دغدغه های یک...
  • دلم گرفته است ... چهارشنبه 25 مهر 1386 14:44
    دلم گرفته از زمانه ی بی رحم که در همه ج تیر می اندازد و با چهر ه ی گل رز به خریداران ارائه میکند... عشق شان را مبتلا به هیچ میکند و تیر بدانها می دهد... و به من نیز... تیر هایی دو شعله... که اگر به قلبم رسوخ کند راهی جز ویرانی پل های پشت سر نخواهم داشت... اما من دیگر دلم گرفته و تنها راه گریز... بودن است! ایستادگی و...
  • اگر همه بارانی بودند پنج‌شنبه 19 مهر 1386 17:25
    اگر همه بارانی بودند... دلها بارانی بود نفس ها بارانی بود... دیگر بر سر بی اعتمادی به باران شاخه های بید مجنون را نمیشکستند... و بر سر بی اعتمادی به گل ها به آنها تهمت دروغ نمیزدند... دیگر به دریا حسودیمان نمی شد.. همه خودمان بودیم... خودِ فطرتمان!
  • باران.... دوشنبه 16 مهر 1386 23:02
    باران ترنم حسی دوباره است حسی که از شبنم روی گونه ها تا اشک روی برگ درختان پر است همیشه آمدنش مژده می دهد... یکبار پاییز دل ها و دیگری بهار دل ها و اما کِی می آید و آلایش دلها را می زداید و مژده می دهد ای اهل عالم! بهار در راه است را نمیدانم... ولی نزدیک است... می آید...
  • فقط خودت باش! پنج‌شنبه 12 مهر 1386 19:38
    فقط خودت باش! خودت یعنی همان که دیگران نیستند! یعنی هیچکس مثل خودت نیست! خودت باش!در دنیای خودت! در دنیای خودت غمگین باش! اگر در دنیای خود غمگین باشی شادی! و اگر در دنیای واهی و دنیای پست شاد باشی!آنوقت است که غمگینی! در دنیای خوت گریه کن و برو!به انتهای بودن! آنوقت است که میفهمی بودن یعنی من!یعنی من بودن! و من بودن...
  • ببار ای دل! دوشنبه 9 مهر 1386 21:49
    ببار ای دل ! ببار که هنوز در دغدغه های خود گم شده ای و هیچ صدایی را فرا نمیگیری! ببار که دیگر دلت را به دریا نمی زنی.. ببار که دارد می رود و نگاهش نمیکنی دارد می رود و می خواهی به یادت باشد... غافل از آنکه تنهایی اش را حس کنی غافل از آنکه دلت به حال دلش بسوزد... ببار ای دل !ببیار که با تو بود و تو با او نبودی! ببار که...
  • از خویشتن خویش بگذر شنبه 7 مهر 1386 16:51
    از خویشتن خویش بگذر خودت را رها کن در تمام رهایی های زمین باید رها باشی تا بتوانی اثبات کنید تا بتوانی با زیرکی بمانی زندگی کنی در عشق و بمیری در خوشی! دو ضرب در دو سه نمی شود!در هیچ کجای جهان! ولی اگر زیرک باشی می توانی در دفترت دو ضربدر دو را با زیرکی به سه برسانی! همه اینها فقط راهش گذشتن تو از خویشتن ِ خویش است!
  • زندگی خیس شدن در حوضچه ی اکنون است! جمعه 6 مهر 1386 14:31
    راه ها بسیار است و همیشه ... همیشه آسانترین راه بهترین راه نیست! همیشه راه های میان بر مطلوب نیستند.. همیشه جاده های میانبر بدون چاله و تمیز و آسفالت شده نیستند.... همیشه صرف وقت زیاد برای یک چیز کوچک اثبات احمق بودن فرد نیست و همیشه... همیشه بهترین راه عاقلانه ترین راه نیست همیشه چتر در زیر باران مصونیت نمی آورد!...
  • باران دیگر تنها نیست... سه‌شنبه 3 مهر 1386 18:10
    نگو که هوای رفتن کرده ای نگو که دلت را به دریا زده ای نگو که دیگر هست و نیستت را داده ای نگو که نمی شود... نگو که امواج خروشان دریا آرامشی از تو است نگو که آن همه عشق را به دست بادهای موسمی می سپاری و به هرکوی و برزنی نثار می داری نگو که دیگر عشق مرده است ... دریا همه ی تنهایی باران است و باران... و باران در تنهایی...
  • نگو که دیگر عشق مرده است... سه‌شنبه 3 مهر 1386 18:08
    نگو که هوای رفتن کرده ای نگو که دلت را به دریا زده ای نگو که دیگر هست و نیستت را داده ای نگو که نمی شود... نگو که امواج خروشان دریا آرامشی از تو است نگو که آن همه عشق را به دست بادهای موسمی می سپاری و به هرکوی و برزنی نثار می داری نگو که دیگر عشق مرده است ... دریا همه ی تنهایی باران است و باران... و باران در تنهایی...
  • دیشب ترا صدا زدم از راه دور دور سه‌شنبه 3 مهر 1386 17:35
    دیشب تمام زمزمه های این دل زخمی با تو تمام دل تمام شد رحمی دیشب کنار پنجره بودم نیامدی دیشب کنار عقربه بودم نیامدی دیشب برای همهمه خواندم نیامدی از روز های بی واهمه خواندم نیامدی دیشب برای تو سرودم باز هم نیامدی دیشب تمام شادیم را زدودم نیامدی دیشب کنار عکس هوالمعشوق او تاصبح زود گریستم نیامدی دیشب همان دم که بودم به...
  • 35
  • صفحه 1
  • 2