بنام خداوندی که هیچ وقت مرا تنها نگذاشت و همیشه حضورش را در کنارم احساس می کنم.
سلام، سلامی از جنس خلوص.
در پستهای قبلی عناوینی را مطرح کرده بودم که قرار بود درباره آنها بنویسم ولی از آنجاییکه سرم خیلی شلوغ است و فرصت کافی برای این منظور هنوز ایجاد نشده است مجبورم از اتفاقات روز بنویسم.
روزهای آخر ترم برای دانشجویان یادآور خاطرات تلخ و شیرینی است که نظر هر خواننده ای را به خود جلب می کند. روزها و هفته های آخر که به روز و هفته جهانی "جزوه" معروف است از جمله اتفاقاتی است که هر دانشجویی از هر طیف و دسته ای با هر نوع پوشش و سلیقه ای، مجرد یا متاهل، مذهبی و غیر مذهبی، بسیجی و غیر بسیجی،جناح راستی یا جناح چپی ومخالف نظام یا موافق نظام، طرفدار محمود جون یا اکبر جون و ... یکبار در دوران ننگین و رنگین تحصیلش، توفیق و سعادت فعالیت در چنین روزهایی نصیبش گردیده است.
فرایند فعالیت دانشجویان در این روزها به شرح زیر می باشد: ( خصوصیات بازر دانشجویانی که در این هفته سرشان خیلی شلوغ است)
مرحله اول: یک ترم بازیگوشی و پیچاندن کلاس ها.
مرحله دوم: نزدیک به آخر ترم یعنی همین هفته جزوه، تازه یادشان می افتد جزوه ای برای خواندن ندارند.
مرحله سوم: انتخاب فرد یا افرادی برای تهیه و تحویل محموله مورد نظر همان جزوه شیطانی.این مرحله به مرحله شناسایی میرزا بنویس های کلاس معروف است.
مرحله چهارم از اهمیت خاصی برخوردار است چون پایه می شوند که بروند جلو.
مرحله پنجم: داشتن قدرت نقش بازی کردن و زدن خود به موش مردگی.
مرحله ششم: توانایی استفاده از کلمات و عبارات رحم آور به طوری که گریه میرزا بنویس را در بیاورد.
مرحله هفتم: داشتن زبان عجز و لابه به همراه مقدار زیادی ناز.
مرحله هشتم: ایمان به طرفی که می خواهند برای گرفتن جزوه به او رو بیاندازند.این مرحله آمیخته با فوت و فن های روانشناسی است، به عبارتی در این مرحله با ایمان به طرفش که حتما جزوه را به او خواهد داد می رود جلو و سعی خود را می کند.
البته این را هم بگم که برای دانشجویان محترم مهم است که از چه کسی جزوه بگیرند، اینجا تیپ افراد مطرح می شود، بعضی ها به خاطر شخص خاصی جزوه می گیرند.( هم آقایان هم خانمها )
یادم میاد از دوران دبستان تکالیفم را به شکلی زیبا می نوشتم، حتی یادم میاد حاشیه دفترهایم را با مداد رنگی رنگ می کردم به نحوی که خیلی زیبا می شد. این کار را یعنی تمیز نوشتن را تا کنون که در دانشگاه هستم ادامه داده ام و همیشه با معضل دادن جزوه به دیگران روبرو هستم. این عمل برایم به دردی لا علاج تبدیل شده است. و مانده ام که چگونه با این رفتاری که از دید من بسیار ناپسند است، مقابله کنم. البته راههای زیادی پیشنهاد شده ولی تا کنون نتوانسته ام با آنها کنار بیایم.
خلاصه در یک کلام بگم حالم از دانشجویانی که آخر ترم برای گرفتن جزوه پیشم می آیند، فیلم بازی می کنند تا جزوه ام را بگیرند برای فتوکپی بهم می خورد و دلم می خواهد سر به تنشان نباشد. به نظرم این نوعی سوء استفاده است. حالم بهم می خورد از دانشجویی که مصداق ضرب المثل "سلام گرگ بی طمع نمی باشد" است. خیلی صادقانه به دوستان عرض کنم اینجانب احسان ا... صیدافکن مسئول درس خواندن یا نخواندن و چگونه درس خواندن یا نخواندن دیگران نیستم. هر کسی مسئول کار خودش است. اصلا چه معنی دارد دانشجو به سراغم بیاید و چنین درخواست بی شرمانه ای از من داشته باشد. اگه در جریان این بده بستانها خدای نکرده اتفاقی برای جزوه ام بیفتد و چیزی برای خواندن نداشته باشم و از آن درس نمره قبولی کسب نکنم، چه کسی جواب خواهد داد؟ آیا غیر از این است که خودم باید جواب دهم؟ آیا آن روز دانشجو می آید پیشم و ابراز همدردی کند که اگر چنین باشد چه فایده ای دارد، نمره من درست می شود؟ نمی دانم با چه منطقی این را باید به دانشجوی فهیم بفهمانم.
صادقانه عرض کنم خیلی مایلم آنکس که به سراغم می آید، رک و راست بگوید چرا جزوه ننوشته و تکلیفش را انجام نداده و اگر دلیلش قانعم کرد، مخلصش هم هستم، ولی این را نیز یادآور شوم ، آنان که بهانه های واهی برای جزوه ننوشتن می آورند، تا به حال شده بیایند و حرف دل این فقیر بی همه چیز را بشنوند یا فقط به فکر خودشان هستند. کسی که به سختی کار می کند، زحمت می کشد، از خواب و خوراکش میزند برای بدست آوردن لقمه ای نان و با این حال سعی می کند در همه کلاس ها حضور پیدا کند و با همه خستگی هایش، سخنان استاد را نیز روی کاغذ پیاده کند. آخر این انصاف است. آیا شد یکی از آنها که اینگونه آخر ترم خودشان را لوس می کنند، در طول ترم یک سلام خشک و خالی به من که یک " آدم" هستم بکنند و بگویند حالت چطور است؟ خوبی؟ زنده ای؟ کمک نمی خواهی؟ شاید کسی بپرسد خودت اینگونه بوده ای، در پاسخ باید بگویم که در طول ترم خیلی سعی می کنم به یاد دیگران هم باشم، از بچه های خوابگاه سراغ می گیرم، میرم باهاشون صحبت می کنم، خدا شاهد است که بعضی روزها این قدر خسته می شدم که نمی توانستم خودم را به خانه برسانم ولی می نشستم و با بچه ها صحبت می کردم. درسته من هم در انجام این وظیفه کوتاهی کرده ام ولی در حد توانم انجام داده ام. بله من از کسی توقعی ندارم احوال این بدبخت را بپرسد ولی خواهش می کنم که آخر ترم هم به برای تهیه جزوه به سراغم نیاید. فکر نمی کنم توقع زیادی باشد. به خدا که دلم می خواست یک شب زود به خانه بروم، یک شب برای دیدن فیلم بروم سینما، یک روز برای هوا خوری بروم پارک، با خیال راحت و بی دغدغه غذا بخورم، با دوستانم بروم گردش، بروم مسجد، بروم هیئت برای امام حسین(ع) گریه کنم، برای خودم گریه کنم، به خدا وقت ندارم. فقط چند بار بچه های دانشکده گفتند بیا برویم کوه، بیا برویم مشهد، بعد وقتی من تو وبلاگ نوشته بودم چند سال است که مشهد نرفته ام به من خندیده بودند، بله باور کردنش خیلی سخت است و مسخره به نظر می آید. تمدید دفترچه بیمه ام چند ماه است تمام شده ولی هنوز فرصت نکرده ام بروم برای تمدید، کسی هم پیدا نمی شود که زحمت تمدیدش را بکشد. 4 ماه نوت بوکم خراب بود و فرصت نمی کردم ببرمش شرکت تا اینکه 2 روز قبل از جلسه استاد فاضلی مجبور شدم به خاطر قولی که به استاد داده بودم کلاس استاد موحدی را شرکت نکنم و بروم شرکت برای درست کردن دستگاه.همه زندگی ام شده دغدغه. 5/6 صبح از خانه میروم بیرون و 5/9 شب جنازه ام می رسد خانه. در این فاصله هم همچنان در تکاپو و تلاش هستم. این وضعیت دانشجویی است که جزواتش کامل و مرتب است. نمی دانم شاید کسی بگوید این آقا که خیلی ادعایش می شود " ریا " می کند ولی به خدا قسم که در پشت همه این تلاشها، عشق به خدمت به مردم خوابیده است. ولی این را نمی پذیرم که از این سادگی سوء استفاده شود. من مسئول تنبلی و خوش گذرانی دانشجو نیستم. البته برایم خیلی مهم است که علت این وضع را پیدا کنم. به من چه که فلانی یک ترم زمان با ارزش خود را با فلان دختر یا پسر گذرانیده و آخر ترم یادش افتاده که جزوه ای هم وجود دارد. برود از همان رفیق شفیقش جزوه بگیرد. به من چه که فلانی خوابش می آید و سر کلاس یا می خوابد یا حوصله سر کلاس نشستن را ندارد. به من چه که فلانی حاضر نیست از خواب ناز صبحش بزند تا در کلاس حضور بموقع بهم رساند. به من چه که فلانی حال نوشتن ندارد و هزار جور بهانه دیگر که نمی دانم دانشجو آنها را از کجا می آورد. من اول مسئول گرفتاری های خودم هستم. از یک رفتاری هم که خیلی بیزارم این است که بعضی ها بواسطه پایگاه یا موقعیت اجتماعی شان از من در خواست کمک می کنند نه به خاطر خودم. عزیزانی که بواسطه بسیجی بودنم یا مذهبی بودن یا مسلمان بودنم یا اینکه من هم مثل خودشان ریش دارم یا نماز می خوانم قصد سوء استفاده را دارند. اگر قرار است کمک از این نوع باشد به صراحت می گویم نه بسیجی ام نه مسلمان، چون نباید تحت این عناوین از دست به سوء استفاده زد که اگر چنین شود بسیج و اسلام زیر سوال می رود. در صورتی که اسلام دین تنبلی نیست دین حرکت و پویایی است و شاگردان این مکتب نیز باید الگوی عملی آن باشند. همچنین بسیج نیرویی منظم است، کاری به آن ندارم که با نظم کنونی بهتر است منحل شود، و چنین حرکتهای ناپسندی تحت عنوان بسیج شایسته نمی باشد و باید با آنها مقابله کرد.بسیجی باید الگو باشد.
اینها همه گلایه های من از یک دانشجو نماست. اینجاست که با تمام توان فریاد می زنم: دانشجوی بی غیرت، ننگت باد ننگت باد.دانشجوی بی خیال، مرگت باد مرگت باد. دانشجویان تنبل، اخراج باید گردند.