کمربند ایمنی ات را محکم ببند و شتاب کن...

                      

باران...باران...باران...

دیگر دارد شروع می شود گریه های بی پایان

و من

پاییزی تر از او

باصدای گوش نوازش هم صدا می شوم...

صدایی با زمزمه های همیشگی

که تنها اینجا فرایش میخوانی و بدانها گوش فرا می دهی...

واگر دلت را دریایی کنی ..همیشه و همه جا نوای بارانی اش را حس خواهی کرد

اینجا آخر جاده است!

تمام شد همه ی دغدغه های یک ماه باران...

و حالا...

یاباید تمام پل های پشت سرت را خراب کنی ...

و یا باز گردی و دل ببندی بدان که دل بستن به او

یعنی ابتدای جاده و آمدن با او یعنی

تمام تمامِ مدینه فاضله...

کمربند ایمنی ات را ببند و شتاب کن

شتاب کن تا دیر به مبدا نرسی

که اگر دیر رسی دیگر دلت جایی برای او نخواهد داشت...

و در چاه ِ ویل سرگردان و تنها خواهی ماند...